سرویس فرهنگ و هنر مشرق - روز پنجشنبه برنامه مثل ماه مهمترین قسمت خود را پشت سر گذاشت و پذیرای بسیار مهمی در این برنامه بود. مهناز رئوفی یکی از نجات یافتگان فرقه بهاییت در این برنامه حضور داشت. آنچه در پی میآید مشروح یکی از مهمترین برنامههای مغفول مانده صدا و سیما در چند سال اخیر است.
در ابتدای این برنامه رسالت مجری برنامه مثل ماه گفت : امشب مهمانی دارم که از یک راه طی شده با شما سخن میگوید. مهمانی که از یک گذشتهای برای شما سخن میگوید که دیگر مقبول خودش نیست و از آن گذشته بازگشته است.
بیشتر بخوانید:
مثل ماه رسالت بوذری مثل ماه میماند
مهناز رئوفی در ابتدای این برنامه گفت: کودکی من تحت تاثیر تشکیلاتی بوده که برای ما خط مشی تعیین میکرد. پدر و مادرم هر دو همدانی هستند اما به عنوان مهاجر مبلغ باید از طرف تشکیلات به یک روستایی و یک جایی سفر میکردند. پدر و مادر با چهار فرزند میآیند سنندج در یکی از روستاهای اطراف سنندج به اسم دهگلان ساکن میشوند و به عنوان کسی که بهایی است و باید به همسایگان بگوید بهایی است و بهاییت را تبلیغ کند.
بوذری در ادامه از رئوفی پرسید که ما بهاییت را به عنوان یک دین میشناسیم، در صورتیکه که شما از عنوان تشکیلات و سازمان استفاده میکنید و در ادامه این پرسش رئوفی پاسخ داد:
خود بهایی ها هم از آن به عنوان تشکیلات نام میبرند، خود بهایی هم بیشتر قائل به تشکیلات هستند. اما به دیگران میگویند این دین باب و بها از طرف خدا آمده است. قیامتی که در قرآن رخ داده روی داده است و همه چیز تمام شده است، بها (نعوذ بالله) همان امام زمان است و مسلمانان هم اشتباه میکنند منتظر امام زمان هستند و نباید منتظر باشند، چون امام زمان ظهور کرده و این تعالیم همه خواستههای آمریکا، اسرائیل و انگلیس است. من همیشه دقت میکنم ببینم چقدر مشابه دین است. چقدر میتواند تاثیرگذار روی معنویت انسان داشته باشد، میبینم دقیقا برعکس است.
همین که خانمهانباید حجاب داشته باشند، به اختیار خودشان است اما نباید حجاب داشته باشند و به عدم حجاب برای خانمها اعتقاد دارند و اینکه وقتی میگویند قرآن دیگر منسوخ شده و به درد امروز نمیخورد و کتاب کهنهای است.
بوذری سئوال کرد آیا بهاییها خودشان را مسلمان میدانند رئوفی پاسخ داد: خیر، اصلا. میگویند ما بهایی هستیم، قبلا مسلمان بودیم، یعنی پدربزرگها مسلمان بودند، مبلغین آنها را اغفال کردند و آنهایی بهایی شدند و به تبع آنها من سومین نسل از نسل بهاییها هستند.
بوذری پس از این مقدمه از بینندگان برنامه «مثل ماه» درخواست کرد که فارغ از مسئله سیاست به این برنامه توجه کنند. وقتی خانم رئوفی از بهاییت سخن میگویند و اشاره میکنند تعالیم آمریکا، اسرائیل و انگلیس توسط بهاییها اجرا میشود خواهش میکنم کمی از مسئله کمی ارتفاع بگیریم و نگاه صرفا سیاسی به مسئله نداشته باشیم و ببینیم منظور چیست و در ادامه بوذری پرسید: با توجه به سخنان شما آیا ما بهایی ساده هم داریم یا همه مبلغ هستند.
رئوفی در پاسخ گفت: همه مبلغ هستند. بچههای بهایی از سه سالگی آموزش میبینند و باید به کلاسی به نام «گلشن توحید» بروند و مهد کودک بچههای بهایی محسوب میشود در حالیکه بهاییها به همه میگویند ما بچههایمان هیچ کاری تا پانزده سالگی. این موضوع کاملا دروغ است. یعنی تا پانزده سالگی مغز کاملا شستشو داده شده است. یعنی اینقدر این عشق بها و باب عبدالوهاب را در دل بچهها میکارند و اینقدر نسبت به تمام ادیان خودشان را برتر معرفی میکنند. این برتریجویی در تمامی فرقهها هست ولی در فرقه بهاییت بارزتر از سایر فرقههاست. چون میگویند ما معتقدیم که کل دنیا باید بهایی بشوند. یعنی همه باید بهایی بشوند، همه در اشتباه هستند الان دینی از طرف خدا آمده است که برای مردم صلح به ارمغان آورده است و گویی سایر ادیان در حال جنگ هستند. همه ادیان جنگطلب هستند غیر از بهایی ها که صلح طلب هستند. در صورتیکه از بچگی برای من سئوال بوده. این تناقضهایی که در عمل و کتابهایشان هست نسبت به صحبتهایی که مبلغین میکنند. یعنی دقیقا چیزهایی که به دیگران میگویند در کتابهایشان کاملا برعکس است. خود بها در کتابهایش بشدت به اسلام علمای اسلام و کل مسلمان بالاخص تشییع نفرت انگیز صحبت کرده است و بدترین القاب را به علمای اسلام داده و شدیدتری بدیها را به علمای اسلام نسبت میدهد، با اینکه در کتابهایشان حرف از دوستی و مدار و محبت میزنند.
بوذری: از سه سالگی تشکیلات بهاییت با بچهها چه کاری میکند؟
رئوفی: مثل مهد کودک بازی میکنند و کتابهایی میخوانند شعر یاد میگیرند و اشعار همه مربوط به بهاییت است و از عشق بها میگوید.
بوذری : چیزی از آن اشعار در ذهن شما هست؟ میتوانید برایمان بخوانید؟
رئوفی: بلی. من کودک بهاییام، ورد زبان من بهاست، راحت جان بهاست
بوذری: یعنی این شستشوی مغزی که به آن اشاره کردید در مهد کودک رخ میدهد؟
رئوفی: بلی. این نخستین شعری است که در زندگیم یاد گرفتم و چیزی که به ما آموزش دادند این است که بها(نعوذبالله) با خدا هیچ فرقی ندارد. بها در حد خداست.
بوذری: بها را که پیغمبر بهاییت میدانند جایگاهی هم شان خدا و جایگاهی هم دریف الوهیت دارد؟
رئوفی: بله، بها را هم ردیف خدا میداند. من مادری دارم که سنش بالاست و من خیلی سعی کردم حقیقت را به او بگوی م که بتواند بازگردد. در نهایت گفتم: هیچ کدام از حرف هایی که یک پیغمبر میزند این صحبت ها نمیتواند متعلق به یک پیغمبر باشد پس پیغمبر نیست. وی گفت : او پیغمبر نیست، بها خداست. بها هیچ فرقی با خدا ندارد. کلا میگویند این ظهور، ظهوری است که عجیبترین ظهور در دوران و کوران زندگی آمده و بزرگترین ظهوری است که به وجود آمده است. در صورتیکه وقتی به مطالب و تعالیم و تمام مسائلی که در بهاییت هست اگر بگویم، واقعا مضحکترین کلمات و بیانات در بهاییت وجود دارد.
بوذری:مثل؟
رئوفی: از بها میپرسند شما چه نمازی برای بهاییان آوردهای و ما باید چه نمازی و رو به کدام قبله باید بخوانیم؟ گفته : قبله شما منم و روبه من باید بخوانید. حالا خودش کجا بوده؟ یکبار اینجا بوده، یکبار اونجا بوده، مردم نمی دانستند به کدام طرف نماز بخوانند. خودش به کدام طرف نماز میخواند!؟ هر جا که بوده مثل اون افراد نماز میخوانده، در کوههای سلیمانیه که بوده مثل اهل سنت نماز میخوانده و نماز اسلامی را میخوانده، پس از آن هم که ادعای پیغمبری کرده بود بازخودش پشت سر مسلمانان میایستاده و نماز میخوانده.
بوذری: یعنی هیچ مشی ثابتی هم نداشته و خودش را هم قبله میدانسته؟
رئوفی: بله و گفته من همان (نعوذبالله) لم یلد و لم یولد هستم. یعنی بارها ادعای الوهیت کرده است. نه زاده شدم و نه زاییدم. به هر حال این تعالیم را به بچهها از سالگی میآموزند.
بوذری: خانم رئوفی! وقتی بچههای به پانزده سالگی میرسند یک بهایی تام و تمام شدند.
رئوفی: یعنی یک مبلغ دو آتشهای که دوست دارند زود وارد جامعه شوند و بگویند: ای مردم! شما دارید اشتباه میکنید، حق پیش ماست و خودشان را در سطح بالایی میبینند.
بوذری: چگونه با مردم برخورد میکنند؟
رئوفی: خیلی مهربون، به مردم میگویند که ما مثل شما هستیم و هیچ فرقی با شما نداریم. ولی خود پشت سر بهشون میخندند. شهدای مارا مسخره میکنند، واقعا آنطوری نیستند که خودشان را نشان میدهند.
بوذری: در پانزده سالگی آیا سازمان آنان را به عنوان مبلغ بهاییت قبول دارد؟
رئوفی: سازمان به طور کلی خودش اجازه ندهد کسی بهایی بشود و قابلیتش را نبیند و لیاقتش را تایید نکند امکان ندارد قبول ندارد.
بوذری: شما که در یک خانواده مبلغ به دنیا آمدی، از سه سالگی تا پانزده سالگی با این تعالیم بزرگ شدید بازهم شمارا قبول نمیکند؟
رئوفی: اگر ببیند مستعد مسلمان شدن است، اگر ببیند ممکن است علاقهای به بهاییت ندارد ولی ظاهر را دارد حفظ میکند تا زمانی که حسابی روی او کار کرده باشند.
بوذری: چه لژی باید بهایی بودن افراد را تایید کند؟ در کشورمان هستند، جای دیگری هستند؟
رئوفی: 9 نفر هستند که در اسرائیل در جایی به نام بیتالعدل هستند
بوذری: بیت العدل چیست؟
رئوفی: مرکزی است که اداره امور کل بهاییت در کل جهان را برعهده دارد. تمام صحبتهایی که در مورد بهاییت وجود دارد بیت العدل باید متوجه بشود. دائما جلسه برگزار میشود، کلاسهای مختلف است، تمامی اینها از بیت العدل دستورش میآید. به عنوان مثال دستور میدهند امسال روی موسیقی کار کنید. امسال روی این موضوعات دیگر کار کنید و باید تمام فعالیتها بر اساس پیامهایی که از بیتالعدل میآید انجام شود.
بوذری: این دستور ناظر به بهاییان دنیا است یا ایران؟
رئوفی: ناظر بر ایران دستور خاص دارند. از ایرانیان خیلی بیشتر استفاده میکنند. چون به نظر من بهاییت در یک جامعهای بوجود آمده برای از بین بردن اسلام، برای مقابله با اسلام، برای ریشهکن کردن اسلام. پس روی بهاییهای ایران خیلی بیشتر کار میکنند و اینکه در مورد بهاییهای ایران بیشتر آنان را تشویق میکنند و آنان را بیشتر قبول دارند. میگویند شما از مهد بها هستید در صورتیکه از بهاییان ایرانی بیشتر سوء استفاده میکنند. آنها را کارگران موچهواری هستند که برای بیتالعدل کار میکنند ولی اجر و مواجبی ندارند.
بوذری: یعنی تامین مالی نمیشوند؟
رئوفی: خیر، تامین مالی که به هیچ عنوان.
بوذری: یعنی بیت العدل اسرائیل که مرکزیت بهاییت دنیا است و از آنجا برای اداره بهاییان و امور معیشتی آنان کاری نمیکند؟ ما شنیدیم که بهاییان عمدتا وضع مالی بسیار خوبی دارند؟
رئوفی: برای اینکه آنان که کار اداری که نکنند، همه آنان کار آزاد دارند و به همدیگر خیلی کمک میکنند. خیلی کمک میکنند و حتی محفل هم به آنان کمک میکند.
بوذری: محفل چیست؟
رئوفی: محفل جلسه 9 نفرهای است که در هر شهری باید باشد. یعنی 9 نفر رهبر بهائیان هر شهر میشوند. یکی از برادران در سنندج عضو محفل است.
بوذری: الان هم هستند؟
رئوفی : بله، قبلا پدر بود، الان برادرم هستند. در آلمان یکی دیگر از برادرانم است، یکی از برادرانم از قبل انقلاب بسیار فعال است، برای تبلیغ به آفریقا رفته است، یعنی بدترین جای دنیا را برای تبلیغ انتخاب کرده است که خودش را فدای این جامعه بهاییان کند. خانواده جز فعالین هستند.
بوذری: شما هم این دوران آموزش از سه تا پانزده سالگی را گذراندید؟
رئوفی: بلی، کلاسهای درس اخلاق. درس اخلاق از کلاس اول تا کلاس دوازدهم است.
بوذری: چی میگفتند در این کلاسهای درس؟
رئوفی: کتابهای مخصوص دارند، مضمونش اخلاق است و بیشتر درباره اعتقادات بهایی است، در کل همه اعتقادات بهایی را ضمن این کلاسها آموزش میدهند. در اثنای این کلاسها برایمان جلساتی میگذاشتند و جلسه 19 روزه بهاییت اجباری است. همه بهاییان باید شرکت کنند، هر 19 روز. به این جلسه ضیافت میگویند. برای همه گروههای سنی و همه باید شرکت کنند و نمیشود کسی شرکت نکند، کاملا اجباری است. درس اخلاق هم اجباری است. وقتی میگفتیم چرا اجباری است و من دوست نداشتم به این کلاسها بروم. از بچگی دوست داشتم و با خانواده همیشه مشکل داشتم و برادرانم همواره میگفتند شما خلاف جریان آب شنا میکنید. برای اینکه تناقض میدیدم. واقعا تناقض میدیدم و فکر میکنم خدا موهبت عجیبی به من داشتند که از بچگی کوچکترین علاقهای به این سازمان و تشکیلات پیدا نکردم.
بوذری: یعنی در این دوران مهد کودک و کلاسها خودتان را ظاهری علاقهمند نشان میدادید؟
رئوفی: نه، من بیشتر اوقات سئوال میکردم و میگفتم چرا این تناقض وجود دارد. چرا میگویید ما قرآن را قبول داریم؟ چرا بها پیغمبر بهاییان معجزه نداشته؟ پاسخ میدهند هیچکدام از پیغمبران معجزه نداشتند. معجزه در قرآن آمده اما در پاسخ جواب میدادند معجزه معنی روحانی داشته است. اگر حضرت مسیح (ع) کسی را زنده میکرده یعنی دل مرده بوده و دلشان را زنده میکرده. درصورتیکه که چقدر خداوند مثال ذکر کرده که مثل پرندهای که پرهایش تکه تکه شود من دوباره بازمیگردانم و حضرت مسیح(ع) شخصی را که مرده بود زنده کرد. هیچکدام از چیزهایی را که میگفتند من را اقناع نمیکرد.
بوذری: کی این آنارشی شما علیه سازمان بهاییت سربرآورد و گفتید که دیگر نمیخواهم و دیگر نمی توانم.
رئوفی: من پانزده ساله که شدم باید بهایی میشدم مثل همه سایر بهاییهاییان و باید درخواست مینوشتم و تسجیل شدن.
بوذری: تسجیل شدن یعنی چی؟
رئوفی: سه جلد گرفتن، مسجل شدن به اسم بهاییت که این اسامی بهاییها باید به بیت العدل (در اسرائیل) برسد و بیت العدل وارد دفتری کند که همه بهاییان همه شناسنامه داشته باشند، شناسنامهای به اسم بهایی. در غیر اینصورت هیچ کس را قبول نمیکنند.
بوذری: ما یک چیزهایی راجع به سازمان مجاهدین خلق که بعدا به منافقین شهرت به واسطه جنایاتشان شنیده بودیم به لحاظ تشکیلاتی. اما سخنان شما راجع به یک تشکیلاتی که تصور یک دین انحراف یافته از آن ممکن است داشته باشیم، ممکن است به اسم دین منحرف بشناسیم اما چنین بازی مخوف و تشکیلاتی پشت پرده بهاییت ما را دوباره به یاد سازمان مجاهدین خلق میاندازد.
رئوفی: من همیشه گفتم یک کتابی به اسم فرقهها در میان ما خواندم، این کتاب فوق العاده مرا بیشتر آگاه کرد برای اینکه یک خانمی به نام مارگارت تالر سینگر در آمریکا ده سال در مورد فرقه های مختلف تحقیق کرده است. بر اساس تحقیقات ایشان سه هزار فرقه مختلف فقط در آمریکا وجود دارد. هزار فرقه نیز در ایران و هند جاهای دیگر وجود دارد. این فرقهها حقیقت نیستند و در راستای حق نیستند، ولی ساخته شدند و درست شدند. ویژگی اغلب آنهای یکی است و همگی آیتمهایشان شبیه یکدیگر است. بهائیت واقعا بارزترین فرقه است و به معنای واقعی فرقه است و تمامی آیتمها را داشت.
بوذری: در پانزده سالگی اسامی باید به بیت العدل اسرائیل برود به مرکز اصلی بهاییان برود و شما گفتید که من نمیخواهم. شما در یک خانوادهای پدر و مادر و برادران و خواهران مبلغ بهاییت در آفریفا، آلمان، استرالیا و سنندج هستند و در چنین شرایطی شما عضویت در تشکیلات بهایی را نمیپذیرید. بازتاب چیست؟
رئوفی: شاید به اصل خودم بازگشته باشم. چون ما از سادات هستیم. هم پدرم ازسادات هستند و هم مادرم. اجداد مسلمان خوب بودند که مقبره بعضی پدربزرگ های من به عنوان انسانهایی که اهل کرامت بودند شناخته میشود. به هر حال شاید خدا خواسته از این خانوادهخ به اصل خود بازگردد. بازتاب خیلی وحشتناکی داشت.
بوذری: نخستین بار کی اعتراض کردید؟
رئوفی: من از بچگی که دائما میگفتم و زمانی که بریدم ازدواج کرده بودم، من دو سال پس از پانزده سالگی مجبور شدم که ثبت نام کنم. از من مسئولیت میخواستند مثل همه افراد بهایی. همه باید تشکیلاتی باشند و همه باید کار کنند در جلسات مختلف و کلاسهای مختلف پیش مردم. به هر حال خدمت کنند و همش به اسم خدمت. دائما میگویند که باید خدمت کنیم.
بوذری: خیلی از خیریهها با اشراف بهاییت اداره میشود. ظاهرش خیریه است.
رئوفی: مثلا به سراغ سالمندان از آنها مراقبت و محبت میکنند و بعدا میگویند ما بهایی هستیم. فوق العاده محبت میکنند.
بوذری : ولی این یک شیوه تبلیغی است؟
رئوفی: دقیقا یک شیوه جذب است و روی افرادی که آن همه محبت دیدند، تاثیر میگذارد.
بوذری: آیا محبت کردن به سالمندان به درد آنها میخورد؟
رئوفی: هدف فقط سالمندان نیستند، بازتاب بیرونی دارد.
بوذری: من شنیدم که مثلا کاسب است میگوید من با بهایی داد و ستد مالی دارم و تعریف میکند که خیلی آدم خوبی است و این جمله مشهور شده که بهاییهایی خیلی آدمهای خوبی هستند و ما فراموش کردیم که این شیوه جذب و تبلیغاتی است.
رئوفی: واقعا آدمهای خوبی هستند. خانواده من آدمهای فوق العادهای هستند. خیلی اعتقاداتشان درست نیست. اعتقادش بر این است که اسلام باید ریشه کن بشود و از بین برود و زمانی که عراق به ایران حمله میکند آرزو میکنند که از هر دوطرف بیشتر کشته شوند. اعتقادشان این است که مسلمین از بین بروند. چون ما را قبول نمیکنند و به رسمیت نمیشناسند به ما ظلم میکنند. در صورتیکه اینطور نیست و آنان نیز مثل تمام شهروندان حقوقشان دارد رعایت میشوند اما همیشه مینالند. بعد از عضویتم در فرقه من کلاسهای موسیقی میرفتم سنتور میآموختم و یکسری کلاسها برای بچهها گذاشتم در مجموعه بهاییت. ارکستری تشکیل دادیم. جلساتی که برپا میشد و جشنهای آنان برنامه اجرا میکردیم و بیشتر آهنگهای سنتی میزدیم یا سرودهای مخصوص بهاییت را میزدیم. به هر حال به این شکل فعالیتهای من آغاز شد.
از تشکیلات همدان فردی که مثل من یاغی بوده و اصلا با بهاییت کنار نمیآمده و میخواسته با یک نفر مسلمان ازدواج کند که خیلی به همدیگر علاقهمند بودند و خانوادهاش او را کتک میزنند و میگویند که تو باید بهایی بمانی و حق نداری با یک مسلمان ازدواج کنی و با یک دختر بهایی باید ازدواج کنی. اجبارا خانمی را که دوست داشت رها میکند و به تشکیلات میگوید من دیگر او را نمیخواهم الان هر دختری را برای من مد نظر دارید، قبول میکنم.
بوذری:یعنی تشکیلات در مورد ازدواج اعضا نظر دارد؟
رئوفی: در تمام اختیارات فردی دخالت میکند.
بوذری: یعنی یک زن بهایی نمیتواند همسرش را انتخاب کند؟
رئوفی: میتواند همسرش را انتخاب کند اما برخی افراد مثل ما که خاص هستند و کنار نمیآیند، آنها را تحت تعقیب قرار میدهند که اینها را وارد تشکیلات کنند.
بوذری: اگر کسی یاغی باشد و به قول ما کلهاش بوی قرمه سبزی بدهد و بگوید من این تشکیلات را برنمیتابم حتما در قصه ازدواج دخالت میکند تا مرد و یا زن را در مسیر تشکیلات نگاه دارد.
رئوفی: این فرد که میخواست با یک مسلمان ازدواج کند، خواستگاری یک بهایی میآورند. اعضای محفل گفتند ما آمدهایم دختری را از سنندج بگیریم. شما چه کسی را معرفی میکنید؟ آنها هم مرا معرفی کردند. دو سه دختر دیگر غیر من از پیشنهاد کردند. نهایتا به خواستگاری من آمدند. من هم چند سال بود که علاقهمندی پیش آمده بود و خواستگاری داشتم که مسلمان بود خیلی خواستگاری آمد و چون مسلمان بود و به هر حال من هم مستعد مسلمان شدن بودم، اجازه نمیدادند، به هیچ عنوان. اعضای تشکیلات مرتب به خانوادهام میگفتند که اصلا راضی نشوید. من عاشق یک پسر مسلمان شدم و نشد.
ایشان خیلی خواستگاری آمد و هر دفعه با او سخت برخورد کردند و رفت. نهایتا این آقا گفتند که شما بروید با یکدیگر صحبت کنید شاید بهم علاقهمند بشوید. وقتی رفتیم باهم صحبت کنیم من گفتم من میخواهم با شما اجباری ازدواج کنم، شما چی؟ گفت : من هم همینطور. گفتم : من کس دیگری را میخواستم من مجبور شدم با شما ازدواج کنم اگر نمیخواهی همین الان بگو نمیخواهم. چون من دروغ نمیتوانم بگویم. من شما را نمیخواهم ولی فقط میخواهم ازدواج کنم چون مجبورم به هر حال به خاطر خانوادهام این موقعیت را بپذیرم. ایشان هم گفت من هم همینطور، من هم کس دیگری را دوست داشتم اما به اجبار باید با یک بهایی ازدواج کنم. ما به خانواده هایمان گفتیم به هم علاقه نداریم بعد گفتند شما نباید اینطوری مطرح کنید. اشتباه کردید بروید یکبار دیگر حرف بزنید. گفتیم نمیخواهیم با هم حرف بزنیم و ازدواج کردیم و نشد. هیچ وقت بهم علاقهمند نشدیم، چون یک ازدواج تشکیلاتی بود.
بوذری: عدم علاقهمندی هر دوی شما به تشکیلات میتوانست یک وجه مشترک باشد.
رئوفی: همین مسئله باعث شد که هر دو مسلمان شدیم. بعد از ازدواج چند کتاب درباره بهاییانی که مسلمان شده بودند، به اشتباهشان پی برده بودند و آنهم از ردههای بالا را مطالعه کردم.
بوذری: مثل چی؟
رئوفی: مثل کتاب کشف الحیل عبدالحسین آیتی معروف به آواره، خاطرات آقای صبحی. دیدم تمام تناقضاتی که از بچگی به آن اشاره میکردند صحیح است و در این دو کتاب به تمام تناقضاتی که از دوران کودکی ذهن مرا درگیر کرده بود، پرداخته شده و واقعا بهاییت، یک تشکیلات ساختگی ساخته دست انسان است که علیه یک دیانتی ساخته برای تفرقه انداختن و افراد این اتحادی که بین اسلام هست و رو نباشه.
بوذری: با همسرتون تازه مسلمان شدید؟
رئوفی: راستش من یک مقداری، شک داشتم که بخواهد قبول کند. چون ایشان هم از صدای خوبی برخوردار بود و در گروه موسیقی ما خوانندهامان ایشان بود. ما نوازندگیاش را بر عهده داشتیم و ایشان میخواند. علاقهای پیدا کرده بود، او را بشدت تشویق میکردند و مسئولیتهایی داده بودند به او خوش میگذشت. ولی بعد نامه برایش نوشتم و تمام تناقضها و چیزهایی که فکر میکردم و خلاءهای معنوی زندگیامام را توضیح دادند. ضریح هر کدام ائمه اطهار را نشان میداد هر دو اشک میریختیم و هیچکدام ابراز نمیکردیم چرا ما چنین اماکنی نداریم. چرا چنین افرادی را نداریم که چنین تکیهگاه بزرگ معنوی هستند. با وجود اینکه برای ما خداست ولی چرا ما او را دست نداشتیم. من هر گاه مشکلی برایمان پیش میآمد عکس عبدالوهاب را زیرپاهایم میکوبیدم و میگفتم او باعث شد که ازدواج کنم. اینقدر از او متنفر شده بودم. این چه تکیهگاه معنوی برای من میتواند داشته باشد. الحمد الله آن اشکهایی که آن زمان ریختیم و خیلی هم از مخفی کردیم کار خودش را کرد و حضرت به ما توجه کرد و ما را خواست. اول امام رضا(ع).
بوذری: با همسرتان به مشهد رفتید؟
رئوفی: بله، ما قبلا تناقضات را طی نامه ای برای همسرم نوشتم و بعد ایشان گفت حال عجیبی گفت نامه را خواندم من همه این حرفایی که شما گفتی را قبول دارم، من هم میخواهم مسلمان بشوم. هر دو باهم رفتیم تعلیمات اسلامی و آنجا که میخواهیم مسلمان بشویم و بعد هم که رفتیم روزنامه اطلاعات اعلام کردیم که ما میخواهیم از بهاییت خارج شویم. گذشته از سرشناسی خانواده هر دو نفر ما، ولی فقط به خاطر سرشناشی نبود ولی به خاطر به این بود که ما از بهاییت متنفر شده بودیم و فهمیده بودیم تمامی بدبختی زندگی ما به خاطر بهاییت است.
بوذری: اولین اعلان را خانواده شما کی متوجه شد؟ چندمین فرزند خانواده هستید؟
رئوفی : من دهمین فرزند خانواده هستم و آخرین فرزند. ما انتظار داشتیم از زمانی که مهد کودک میرفتیم به ما میگفتند اگر کسی از بهاییت خارج شود همه مصائب عالم بر سرش خواهد ریخت. از درگاه خدا از درگاه بها رانده میشود و دچار مشکلات عدیدهای میشود اتفاقات بدی برایش میافتد. ما همیشه از مصائب میترسیدیم. مثلا میگفتند: فلانی را دیدی از بهاییت خارج شده؟ دیوانه شده؟ فلان جا بدجور مرد؟ فلان جا گندید؟ این کار را در بهاییت شاخص کردند. تصمیم گرفتیم که به خانواده هایمان اعلام کنیم، خانواده همسرم را دعوت کردیم و برادرهای شوهرهای من برعکس همیشه روسری پوشیدم و تا قبل از آن بی حجاب بودم. همین که مادر و پدرش وارد شدند و دیدند من روسری بر سر دارم حدس زدند یه اتفاقی افتاده است. پیش خودشان گفتند ما همیشه ایراداتی از بهاییت میگیریم، نکند مسلمان شده باشیم. دل در دلشان نبود. هی میگفتند چرا روسری پوشیدی روسری ات را دربیار و فلان ...اصرار میکردند و گفتم برایتان خواهم گفت برای چی روسری پوشیدم.
دیگه تحمل نکردند و گفتند باید روسری ات را دربیاوری. گفتم نه. پس بذارید بگویم چی شده. من مسلمان شدم و بهزاد را هم مسلمان کردم. پدر و مادر همسرم هر دو بیهوش شدند. قلبشان گرفت و برادران عصبانی شدند و ... سخت با ما برخورد کردند و هر آنچه که لایق خودشان بود به ما گفتند و رفتند تاپدرشان را به بیمارستان ببرند چون حالشان مساعد نبود. آنها سریع با خانواده من تماس گرفتند و گفتند بیاید ببینید مهناز چه کار میکند، چی گفته و چه کار کرده و مسلمان شده و چه حرفهایی میزند و چقدر ... خانواده من به همدان آمدند و بعد تشکیلات ما را طرد کرد و گفتند دیگر حق ندارید با خانواده ها رفت و آمد کنید و پدر و مادران گفتیم و حتی یکی از خواهران گفت اگر بیایید ما از بالای خانه آب کثیف بر سر شما خواهیم ریختکه بروید و دیگر پیدایتان نشود و خانواده من گفتم حق ندارید بیایید و چند بار تماس گرفتم و اجازه ندادند با مادرم صحبت کنم. سیزده سال بدون هیچ کدام اعضای خانواده و بدون اقوام و فقط با دخترم...
بوذری: همسر چی شد؟
رئوفی: دقیقا سالی که ما مسلمان شدیم پس از هفت سال خداوند دخترم را به من دادند. خداوند به ما فرزندی نداد تا مسلمان شدیم. پس از آنکه مسلمان شدیم شکیبا دخترم به دنیا آمد. ابتدا تصمیم داشتم که اسمش را زهرا بگذارم اما من فکر کردم که ایشان باید این سختیها را تحمل کند و همسرم پس از هفت سال گفت همانطور که از ابتدا بهم علاقه نداشتیم من نمیتوانم با شما زندگی کنم. واقعا دیدم که علاقه شده و جداشدیم.
بوذری: کتابهایتان را معرفی کنید.
رئوفی: کتاب اولم با عنوان نامهای برای برادرم، برای همان برادری که برای تبلیغ به افریقا رفته است و نقد بر بهاییت است. کتاب چرا مسلمان شدم و بهایی ها گفتند که این کتابها را خودش نمینویسند و اصلا جملات خودش نیست و جمهوری اسلامی برایش مینویسد. اینقدر این حرفها گفتند من تصمیم گرفتم زندگی خودم را بنویسم و زندگی خود را نوشتم. زندگی خودم را جمهوری اسلامی نمیتواند بنویسد و زندگی خودم را از بچگی تا مسلمان شدنم نوشتم و یک رمان خیلی قشنگ شد و پس از آن سایه شوم را نوشتم و بعد مسلخ عشق را نوشتم و خیلی پرفروش شدند.